تقدیم به علی
علي مربي آموزشگاه رانندگي به همراه زنش شيرين، و پسر ۸ سالهشان اشکان، در يك آپارتمان اجارهاي ۶۵ متري يك خوابه زندگي ميكردند. چند روزي بود كه علي براي تمديد اجاره آپارتمانشان بايستي سراغ صاحبخانهشان ميرفت، اما اين كار برايش به دلايلي سخت و پيچيده بود. صاحبخانه آدمي عبوس و كم حرف بود. او نسبت به عُرف بازار كرايه كمتري از مستأجرهايش ميگرفت، لابد به همين دليل به خودش حق ميداد كه هرطور دوست داشت با مردم، بهخصوص مستأجرهايش رفتار كند. هرچند كه در هفت سال گذشته صاحب خانهشان هر سال با تمديد اجاره آپارتمان موافقت كرده بود، اما برخورد او چنان براي علي تلخ بود كه طي اين سالها ملاقات با او برايش كم كم به يك کابوس تبديل شده بود، زيرا احساس ميكرد رفتار او تحقیرآمیز است. بنابراين حركت در مرز باريك حفظ ارتباط از يك طرف و گردن خم نكردن در مقابل او منجر به نوعي وسواس فكري و رفتاری در علي شده بود.
سرانجام يك روز عصر، علي ساعت آموزشی يكي از شاگردانش را كنسل میکند و به ديدن صاحبخانه میرود. صاحبخانه با بيحوصلگي در حاليكه شواهد و قراين شديداً بوي نه ميداد، با تمديد اجاره آپارتمان براي يك سال ديگر موافقت میکند. سپس از علي میپرسد «حالا كه تو اين چندساله قيمت خونه ثابت مونده چرا يه آپارتمان بره خودت نميگيري؟!» اين جمله بدون اينكه علي چيزي بروز بدهد، برای چند روز مثل يك زخم روي اعصابش جا خوش میکند.
از فرداي آن روز طبق روال هميشه علي در پرايد سفيد رنگ آموزشگاه در كنار دست شاگردانش مينشیند تا به آنها آموزش رانندگي بدهد، در حاليكه در گرماي بالاي ۴۰ درجه فصل تابستان، ماشين آموزشگاه با سرعتي كمتر از ۱۰ كيلومتر در ساعت، خيابانهاي تكراري محله را بالا ميراند و بعد دور زده پايين برميگشت و فقط تنها رويداد متنوع مسير رفت و برگشتشان زماني اتفاق ميافتاد كه به محض خالي شدن جاي پاركي در خيابان، پارك دوبلي هم تمرين ميكردند. ناراحتی علی از حرف صاحبخانه پس از چند روز رفته رفته تغییر جهت میدهد. علی ديگر زياد در بند خطاهاي شاگردانش نبود و ديگر هيچ چيزي او را از كوره در نميبرد؛ نه پارك دوبلهاي ناشيانه شاگردانش و نه صداي قرچ و قروچ دنده كه با بد گرفتن كلاچ توسط شاگردانش از گيربوكس ماشين بلند ميشد و نه صداي بوقهاي ممتد ماشينهاي عبوري، ديگر هيچ كدام از پوست علي هم رد نميشد، زيرا آن جمله با تمام تلخي اوليهاش كم كم برای علی به موضوعي جذاب تبديل شده بود. چرا كه او فكر ميكرد صاحبخانه خيلي هم حرف بيجايي نزده. اگر او بتواند خانهدار شود، پس چرا بايد معطل كند.
پس از چند روز كلنجار رفتن با اين موضوع و فكر كردن به همه ابعاد آن، علي با تعدادي از دوستان و همكارانش كه در زمينه مسکن سررشتهاي داشتند هم محرمانه مشورت میکند. بعد با چند نفري از شاگردان سابقاش كه در كار املاك و مستغلات بودند تماس میگیرد و موضوع را با آنها در ميان میگذارد و رفته رفته به اين نتيجه میرسد كه اين كار تحت شرايط ويژهاي شدني است. بنابراين سرانجام تصميم میگیرد موضوع را به شيرين بگويد.
علی مدتها بود که احساس میکرد شیرین بیحوصله و افسرده شده است و نگران بود که آیا طرح خرید خانه او را خوشحال میکند و یا افسردگیاش را عمیقتر خواهد کرد، چون خرید خانه با یک ریاضت اقتصادی طولانیمدت همراه بود و این کار نیاز به آمادگی عمومی قبلی داشت. او میدانست که مدتهاست دیگر شیرین آن نگاه سالهای ابتدایی را به او ندارد، در نتیجه هر چند مدت یکبار به این فکر میکرد که شاید او شیرین را از خودش ناامید کرده است. هرچند که شیرین طبع ملایمی داشت و چیزی به روی او نمیآورد، ولی گاهی بین شوخی و جدی اشارههایی میکرد که علی معنی آن کنایه ها را به نوعی عجز و بیکفایتی خودش تفسیر میکرد. در نهایت علی به طرح خرید آپارتمان به عنوان تیر آخری نگاه میکرد که با آن زندگیاش را نجات خواهد داد و یا اینکه دیگر کار از کار گذشته است و زندگیشان در سراشیبی افتاده است. در عین حال او ميدانست كه اين ايده تا عمل راه پر پيچ و خمي در پيش دارد و به عبارتي مطرح كردن آن به كلي توضيح و تفسير و بند و ماده نياز دارد، هرچند توضيحاتي كه علي براي مشخص كردن مسير اين حركت پيچ در پيچ آماده كرده بود، از ابهت و بزرگي اين تصميم ميكاست و اين نگراني را بهوجود ميآورد كه او را در مقابل شيرين بيشتر شبيه به شعبدهبازي كند كه ميخواهد از كلاهي خالي خرگوشي زنده بيرون بكشد. اما اين تصميمي بود كه او گرفته بود و باید آن را مطرح میکرد.
سرانجام علي شبي پس از خوابيدن اشکان كه دائم در چنين مواقعي حرفشان را ميبريد و سركلاف را از دستشان در ميآورد، موقعيت را مناسب میبیند و موضوع خرید آپارتمان را مطرح میکند. شيرين ناباورانه در سكوت كامل با چشماني كه از شوق ميدرخشيد، به تمام توضيحات و تفاسير علي گوش ميدهد. علي نقشه راه خريد يك آپارتمان ۴۵ متري يك خوابه زير ده سال و منابع مالي در نظر گرفته شده را با هيجان و مهارت تمرين شدهاي، از اين قرار در مقابل چشمان زنش ترسيم میکند؛ سي و چهار ميليون، پول رهن آپارتمانشان كه صاحبخانه با پرداخت آن موافقت كرده بود، وام مسكن، حداقل دو فقره وام خودرو و بيست ميليون قرض موقت به آنها امكان خريد آپارتمان را ميدهد. او ضمن تشريح مراحل پيشبرد نقشهاش به شش نفري كه براي ضمانت وامهايشان كانديدا كرده بود و شرايط پرداخت اقساط وامها و راههايي كه براي جبران كسري درآمدشان ديده بود هم اشارههايي ميكند و اصل و اساسدار بودن نقشهاش را به رخ ميكشد. تا نزديك صبح شيرين چشم در چشم علي میدوزد و گوش ميكند، انگار هرگز از شنيدن حرفهاي او سير نميشود. علي آن برق نگاهي را كه ماهها و سالهاي اول ازدواجشان در چشم شيرين ديده بود، دوباره در اين ساعات ميبیند و اين برايش بزرگترين دستاورد اين راه سخت و طولانی بود.
از فرداي آن روز علي با چشماني قرمز از بيخوابي شب گذشته، تعدادي ملاقات چند دقيقهاي براي آن روز ترتيب میدهد تا كم و كيف كار را از نزديك با شاگردان سابق و به عبارتي آشنايان فعلياش، كه اكنون در كار املاك بودند، بررسي كند. همچنين بايد او به چند بانك هم مراجعه ميكرد تا فرمهاي لازم جهت دريافت وامها را تهيه میکرد. بنابراين در نوبتهاي متفاوت او هر بار با يكي از شاگردانش براي انجام هركدام از مأموريتها، از منطقه مجاز و خلوت آموزش رانندگي محله خارج ميشدند تا با سرعتي بالغ بر ۱۰ كيلومتر در ساعت، در خيابانهاي شلوغ و پر ازدحام شهر تهران، در ميان بوق ماشينهاي عبوري بيحوصله و عصبي، ظرف يك ساعت به يكي از اهداف تعيينشدهاي بروند كه از قبل ليستاش فهرست شده در جيباش بود و قبل از شروع ساعت آموزش شاگرد بعدي مجدداً به آموزشگاه برگردند. علي هر بار به محض نشستن شاگرد جديد با اين جمله آموزش آن روز را شروع ميكرد «تا يه نفر توي خيابوناي واقعي رانندگي نكنه، هرگز يك راننده واقعي نميشه.»
بنابراين او و شاگردانش به نوبت طي آن روز يك به يك به سراغ اهداف تعيينشده ميرفتند، تا او براي دقايقي پياده شده با پيراهن و شلوار شوره زده از عرق، آشنايان و متخصصان ملك و املاك را حضوري ملاقات كند. در مجموع آنها تأييد و تأكيد میكردند كه براي خريد مسكن، مناسبترين زمان است، زيرا در پنج سال گذشته قيمت مسكن راكد بوده، چرا كه درآمد مردم در اين پنج سال بالا رفته و قدرت خريدشان بهتر شده است، اما قيمت مسكن همچنان ثابت مانده و يا حتي جهت نزولي داشته است. او از شعب بانكهاي مربوطه هم پرينت شرايط و مدارك مورد نيازشان براي دريافت وام و يا به قول خودشان تسهيلات را نيز دريافت نمود. ضمن اينكه كارمند بانك مسكن به او اطلاع داد كه وام مسكن در حال افزايش است.
علي از آن روز به بعد ديگر براي عصر شاگرد نمیگیرد تا براي پيدا كردن آپارتمان مورد نظر اقدام كند. او از يك طرف اگهيهاي روزنامه همشهري را ميگیرد و از طرف ديگر به بنگاههاي مسكن سر ميزند. در چند روز اول متوجه میشود كه در آن محل آنها شانس پيدا كردن آپارتمان را ندارند، زيرا قيمتها با پول آنها جور در نميآید. بنابراين به دو محله پايينتر كه قيمتها به پول آنها نزديكتر بود، رضايت میدهد و از آن پس روي آن محدوده تمركز میکند. چون در آنجا هيچ املاكي با او آشنا نبود، تا حدودي احساس غريبي ميكرد، اما حداقل ميتوانست درصورت لزوم با كارشناسان مورد تأييد خودش در مورد نمونههاي مورد نظرش مشورت كند.
در روزهاي اول او مي خواست شناخت مناسبي از آپارتمانهاي آن منطقه پيدا كند، بعد كم كم اقدام به خريد كند. اما در همان روزهاي ابتدايي مشاوران املاك به او پيشنهاد ميكردند كه هرچه سريعتر خريد كند، چرا كه قيمتها در حال تكان خوردن است و همچنين آنها توصيه ميكردند به هيچ وجه به بنگاههاي متفاوت نرفته و سراغ آپارتمانها را نگيرد، زيرا به تعداد تماسهايي كه با فروشنده گرفته ميشود، خطر افزايش قيمتها وجود دارد. او پس از چند روز سرانجام چند آپارتمان مناسب را پيدا میکند و شيرين و پسرشان را هم میبرد تا تصميم نهايي را با مشورت هم بگيرند. در نهايت يك آپارتمان ۴۳ متري خوش نقشه ۸ سال ساز در طبقه سوم انتخاب میشود. يك نشستي با صاحبخانه برگزار میکنند و نتيجه اين میشود كه اگر تا دو روز دیگر علي چك ۴۰ میلیونی پيشپرداخت را بتواند تهيه كند، فروشنده با ايشان قرارداد امضاء کند.
از آن شب، علي براي تهيه پول پيشپرداخت و چكي كه بايد به بنگاه ميداد شروع به رايزني میكند. صاحبخانهشان با اين شرط كه او تا يك ماه آپارتمان را خالي كرده كليد را تحويل بدهد، حاضر شد كه نصف پول رهنشان يعني ۱۷ ميليون را پس بدهد. سپس علي تلاش میکند تا ۲۰ ميليوني كه آنها براي قرض گرفتن در نظر گرفته بودند را تهيه كند تا با آن بتواند ۳۷ ميليون بهعنوان پيشپرداخت اول بپردازد، زيرا او فرمهای درخواست وام خودرو را به نام خودش و شیرین به دو شعبه در محلهشان داده بود و میدانست در خوشبینانهترین حالت، گرفتنشان حداقل دو ماه طول میکشد. بنابراين او شروع به صحبت با دوستان و همكارانش، بهخصوص كساني كه پيش از اين به آنها پول قرض داده بود، میکند. اما چند نفر بودند كه علي حساب ويژهاي روي آنها باز كرده بود. ابتدا او سراغ فرهاد يكي از دوستان دوران كودكياش كه از بچگي با هم بزرگ شده بودند، میرود. آن دو پس از اينكه ازدواج كرده بودند، هر دو از محل دوران كودكيشان رفته بودند. فرهاد با توجه به ارثيه خوبي كه از پدر زنش به آنها رسيده بود، صاحبخانه و زندگي مناسبي شده بود، اما سالي چندبار به علي زنگ ميزد و از علي قرض ميگرفت. باتوجه به اوضاع خوب مالي آنها براي شيرين جاي تعجب بود كه چرا او دائم نياز به پول دارد و اين قرض دادنهای علي سرانجام به دعواي لفظي بين او و شيرين ختم شد. علی فکر میکرد که ديگر این بار نوبت اوست. علي به فرهاد زنگ میزند و از او قرض میخواهد. فرهاد او را به خانهاش دعوت میکند. علي هم سرساعت مقرر به آنجا میرود، اما علی پولي كه بهدست نمیآورد هيچ، كمي مانده بود فرهاد ۱۷ ميليون پول پيشپرداخت خانه را هم براي چند روز از او قرض بگيرد، اما علي براي اولين بار يك نه محكم به فرهاد میگوید و بيرون میآید. چند روز به همان منوال میگذرد. علي نمیتواند پول لازم را تهيه كند تا اينكه مشاور املاك زنگ میزند و خبر فروش آپارتمان مورد نظرشان را به آنها میدهد.
پس از عدم موفقیت در این مرحله، علي ضمن ادامه رايزني ها براي تهيه پول، مجدداً شروع به خريد روزنامه همشهري میکند تا هنگام آموزش شاگردانش در ماشين آموزشگاه، آگهيها را بررسي كند و با موبايل به موردهاي مناسب زنگ بزند. چند روزي طول نمیكشد كه دوباره صندليهاي ماشين و هر گوشه از خانهشان پر از آگهيهاي روزنامه میشود كه با خودكار قرمز دايرههايي در جاي جاي آن كشيده شده بود. به غير از آگهيها او از طريق بنگاههاي مسكن در دو نوبت صبح و عصر پيگير فايلهاي جديد میشود. اگر او با يك مورد خيلي استثنايي روبرو ميشد و خودش نميتوانست به ديدن آن برود، به خانه زنگ ميزد و شيرين را به همراه اشکان راهي ديدن آن خانه ميكرد. مشاوران املاك ميگفتند كه قيمت خانه در پنج سال گذشته خواب بوده است، اما با زياد شدن وام مسكن از خواب بيدار شده مثل اژدهایي شروع به بالا رفتن از خانهها خواهد كرد و در اين صورت ديگر هيچكس جلودارش نخواهد بود.
يك هفته اي در اضطراب و نگراني میگذرد. استرس موجود يك بار باعث زير سرم رفتن شيرين میشود. تا اينكه بالاخره مورد جديدي پيدا میشود. آپارتمان ۴۱ متري در طبقه ۴ بدون آسانسور، اما به قول شيرين خوشنقشه و تودل بروتر از مورد قبل، كه در مجموع با پول آنها جورتر هم بود. علي و شيرين به اتفاق، نشستي با فروشنده آپارتمان در بنگاه میگذارند و با هم قرار میگذارند كه ۱۷ ميليون پول بهعنوان بيعانه نزد بنگاه بگذارند، تا سه روز ديگر مابقي پيشپرداخت را آنها تهيه کنند و تحويل فروشنده بدهند.
اما مسأله قرض گرفتن پول خارج از برنامهريزي پيش ميرفت و رفته رفته به مشكلی بزرگ تبديل ميشد. علي روزانه چندين نفر را براي گرفتن قرض ملاقات ميكرد، اما پاسخها همگي منفي بود. هر روز چند بار مشاور املاك زنگ ميزد و به آنها يادآوري ميكرد كه فروشنده احتمالاً از بالا رفتن قيمتها بيخبر است تا پشيمان نشده و بويي نبرده، آنها بايد دست بجنبانند و تكليف معامله را يكسره كنند.
اوضاع بدون كوچكترين تغييري تا پايان مهلت سهروزه، پايدار میماند تا اينكه بعدازظهر روز سوم دوست و همكار قديمي علي، آروين از سفر يكماههاش به ايران برمیگردد. او سالها پيش در آموزشگاه رانندگي همكار علي بود، ولي اكنون بيش از ۷ سالي ميشد كه سازنده مسكن شده بود و وضع مالي بسيار مناسبي پيدا كرده بود. علي بازگشت او از سفر را با تمام شدن مشكلاتش مساوي ميدانست. بنابراين بي معطلي در اولين زمان ممکن زنگ میزند و با او قرار میگذارد.
آروين خيلي راحت و بدون هيچ پيچيدهگويي میرود سر اصل مطلب و میگوید كه شرايط او در چند سال ركود مسكن حسابي به هم ريخته و كار ساخت و سازش نيمهتعطيل شده است. پس بهتر است كه علي براي قرض روي او حساب نكند و اگر خيلي مجبور و ناچار است، او حاضر است مبلغ را به علي بدهد فقط به شرطي كه اصل پول و ۲۰درصد سود بانكياش را ظرف چند ماه پس بدهد، زيرا او روي سود بانكي پولش حساب باز كرده و نميتواند خارج از اين شرايط، پولي به علي قرض بدهد.
علي چك ۲۰ ميليون توماني را از او میگیرد و به خانه برمیگردد. در خانه شيرين و اشکان به محض ديدن چك از خوشحالي زبانشان بند میآید. درست در آخرين مهلت سررسيد، پول جور شده بود. اما وقتي علي شرط آروين را به آنها میگوید، شيرين از شنيدنش يخ میکند. آنها مینشینند و مفصل در مورد شرايط آروين صحبت میکنند. آروين به علي گفته بود همان سودي كه بانك به او ميدهد را ميگیرد و او پيش خودش فرض ميكند كه پولش همچنان در بانك سپرده است، ضمن اينكه اگر علي بخواهد همان پول را از بانك بگيرد بايد بیش از ۳۰درصد به بانک برگرداند، هرچند که بانک بهرهاش را کمتر اعلام میکند ولی در عمل بالای ۳۰درصد سود میگیرد. علی و شیرین به نتيجهاي نمیرسند و سرانجام براي اطمينان بيشتر، علي به عمويش هم زنگ میزند. او هم تأييد میکند كه اين پول حكم نزول را دارد.
همان شب علي چك را به آروين برمیگرداند و به مشاور املاك هم خبر میدهد كه مابقي پول پيشپرداخت جور نشده است و میخواهد بداند كه آيا فروشنده به آنها چند روز ديگر وقت ميدهد تا آن را تهيه كنند يا نه؟
فردا صبح علي به آموزشگاه میرود. شيرين بدون اجازه او دست اشکان را میگیرد و به ديدن صاحبخانهشان میرود تا از صاحبخانه خواهش كند که ۱۷ ميليون مابقي پولشان را به آنها بدهد تا بتوانند قولنامه آپارتمانشان را قطعي بكنند. اما صاحبخانه خيلي خلاصه و مفيد می گوید كه ۱۷ ميليون مابقی را به آنها نخواهد داد و تنها بعد از پايان يك ماه مهلتشان درصورت تحويل كليد آن مبلغ را پس خواهد داد و تلويحاً به شيرين يادآوري میکند كه چون او خانه را اجاره داده آنها سر تاريخ مقرر بايد خانه را تخليه كنند.
پس از اين مكالمه كوتاه، شيرين حتي نمیتواند از پلهها پايين بیاید، از ناحيه شكم چنان دردي او را فرا میگیرد كه در راه پله مینشیند. صاحبخانه كه او را با آن وضعيت روي پلهها میبیند، تصور ميکند كه او نقش بازي ميكند. بنابراين براي زنگ زدن به علي و اطلاع دادن هيچ عجلهاي نمیکند و به زنش هم میگوید «يه ۱۰ دقيقه اي بشينه، ببينه اينجا كسي براش كمپوت باز نميكنه خودش بلند ميشه میره دنبال كارش.» اما بعد از چند دقيقه چون از گريه اشکان به ستوه میآید به ناچار به علي زنگ ميزند و خبر ميدهد.
علي با شنيدن جمله كوتاهي با اين مضمون «زنت حالش اينجا خراب شده، بيا ببرش»، چنان گيج ميشود كه اصلاً نميداند، چرا بايد شيرين آنجا رفته باشد و چرا بايد حالش خراب شده باشد. علي پس از يك مكث چند ثانيهاي، فقط ميتواند پيش از حركت به سمت خانه صاحبخانهشان، شاگردش را پياده كند و بدون اينكه تابلوهاي زردرنگ احتياط روي سپر عقب و تابلوي بزرگ نام آموزشگاه را از روي سقف ماشين بردارد، با تمام سرعتي كه شلوغي كوچه پس كوچهها اجازه ميدهد ميراند و خود را به به آنها ميرساند.
شيرين آن روز به محض رسيدن به بيمارستان بعد از چند آزمايش سریع، بلافاصله زير عمل جراحي ميرود. علی بعد از اینکه دو روز را در بیمارستان روی صندلی کنار تخت شیرین سر میکند، یاد حرف دکتر میافتد که بعد از عمل میگفت: «خیلی خوششانس بودید که لحظه آخر رسوندیش، کیسه صفرا ترکیده بود و اگر چند دقیقه دیرتر عمل میشد، دیگه نمیشد براش کاری کرد.» در آن لحظات دیگر علی به هیچ چیز فکر نمیکرد؛ نه به اینکه قیمت خانه در چه وضعیتی است و نه اینکه تا چند روز دیگر باید خانهشان را تحویل بدهند. تنها به اين دلخوش بود كه چقدر آنها خوششانس بودند كه ۱۷ ميليون نقد در گاوصندوق بنگاه داشتند و الان شيرين در کنار او زنده است و این به تنهايي خوشبختي بزرگي براي او محسوب ميشد.
ماهنامه معیشت، شماره۱۵،آذر ۱۳۹۴
یک دیدگاه